۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

گم گشته

بنام خدا


آن هنگام که اطرافیان ، به وجودمان با اغراض خویش نگریستند و تعبیر کردند و با تعبیرهاشان ارزش آفریدند و بر این اوهام پا فشردند. شلاق چیزی شدن یا بودن را بر گرده فطرت الهی مان کوفتند تا راه را نیافته، گم کردیم. .بر ذهن و ضمیر سراپا پاک ما کاشتند آن درخت ناپاکی را که نباید می کاشتند .شدیم درختی پر از برگهای باید ها ونبایدها، ننگ ها و فخر ها،رذایل و فضایل که با تاییدی، شکوفه می کردیم و با تکذیبی می پژمردیم . کسی از ایشان سئوال نکرد که درکجای درک این فرزند نو رسته چیزی به نام سخاوت است؟ که اگر هست نه آن تعریف یا تعبیری است که تو از سخاوت داری که رفتاری است اصیل و بر آمده از فطرت الهی که تو بر اساس اوهام خود آن را سخاوت نامیدی و چنانکه نباشد او را به خساست متهم می کنی و این را نمی دانی که پس از آن بر اثر این نادانی اگر از او رفتاری به قول تو سخاوتمندانه سر بزند نه از روی آن حس و رفتار اصیل فطریست که به منظور جلب نظر و تایید است.رفتار و گفتار اکنده از بیماری والدین و اطرافیان کودک را به سوی بیماریهای گوناگونی نیز سوق می دهد، وقتی مادر در حضور فرزند در حال مقایسه خود با زن همسایه و یا بستگان است و یا خانه و زندگیش را با خانه و زندگی دیگری مقایسه می کند و یا زمانی که پدر از جریحه دار شدن غرورش در یک میهمانی یا محل کار می گوید نمیداند که در حال انتقال بیماری خویش به فرزند است.همه آنچه که اینگونه به ما از پدر و مادرانمان به ارث رسیده است به فرزندانمان انتقال می دهیم بدونه انکه از خود بپرسیم که آیا این عقاید، آرا و رفتار درست است؟و ریشه این همه رنج که نسل به نسل در حال انتقال است چیست؟ حسادت، بخل، کینه، خشم، خود خواهی و رفتارهای غلطی که ما آنها را غیبت، دروغ، بدخواهی، خساست و خشونت می نامیم ریشه در چه چیزی دارد؟ آیا انسان از بدو تولد و فطرتا اینگونه بوده است؟ اگر که اندکی به درون خود نظری بیفکنیم، صدای ناله و فغان فطرتمان را خواهیم شنید که مهجور فریاد می کشد که من اینجایم محصور و اسیر در زندان نفس که اگر به آن لحظه ای توجه کنی چیزی نیست جر مشتی اوهام.حال باید ببینم چگونه می توان از این زندان نجات یافت؟

ادامه دارد ...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

نیستان

بنام خدا
کزنیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
آری ناله این نی و نفیر جان سوزش ناشی ازقطع او از ریشه است.حقیقت این است که انسان به هیچ روی حتی با حیات ظاهریش، جدا و قطع شده از اصل و منشا خویش نیست این جدایی و بریدگی زمانی عارض می شود که او از اصل وجودی خویش دور و مشتی اوهام را جایگزین آنها نموده وآن را من می نامد و افسوس و صد افسوس که تمام انرژی خود را مصروف زنده نگاه داشتن جرسومه ای می نماید که ریشه همه بدبختی ها و فلاکتهای اوست.به خاطر او می جنگد، می فریبد، نابود میکند و حتی حقارت می کشد.زندگی او زندگی با سایه هاست که در خواب می گذرد.
هر که بیدارست او در خواب‌تر
هست بیداریش از خوابش بتر
چون بحق بیدار نبود جان ما
هست بیداری چو در بندان ما
اینجاست که در گرما گرم مشغولیتهای خویش دردی از درون ناله سر می دهد،گمشده ای که گه گاهی چنان پر طنین ظاهر می شود که افکار را گسسته و برای لحظاتی ایجاد دوگانگی و پریشانی می نماید و آنگاه این سؤال پدیدار می گردد که من کیم؟چه بسا افراد که در یکی از همین گسستها پرده پندار دریده، حقیقت را عریان دیده و به اصل خویش واصل گردیده اند اما بسیاری نیز پس از لحظات و درنگی کوتاه بار دیگر به دنبال اوهام خویش به راه افتاده و به کار خویش مشغول شده اند با این همه این نفیر هرگز از پای نایستاده و متوقف نگریده است.اما سؤال اینجاست که این جدایی چیست و چه هنگام اتفاق می افتد؟
ادامه دارد...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

نی

بنام خدا

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

در ادامه بحت پیرامون چیستی و چرایی نی مفهوم دیگری نیز قابل توجه هست که می توان گفت، خود تاییدی است بر مباحث گذشته.
نی علاوه بر اینکه نام یک ساز موسیقی است داری معنای لغوی دیگری نیز است که در زبان فارسی برای نفی چیزی از آن استفاده شده و آنرا قید نفی می نامند به طوری که از این قید برای بیان نیستی شیئ، فعل و یا پدیده ای استفاده می شود.
جان کلام اینکه نی سمبل انسان کاملی است که با رسیدن به مقام نیستی، فارغ از قید زمان و مکان به منبع حقایق واصل و در او فانی گردیده است، کلام او، نگاه او و حتی افعال او نه از خود که از حقیقت نشات می گیرد و همه از اوست.
با این اوصاف و با مشخصات یاد شده از نی و احوالات مولانا می توان اذعان نمود که نی، نه تنها بین سازهای موسیقی که به حق از میان تمام اشیاء ملموس پیرامون او بهترین انتخاب برای بیان حقایق بوده است .
حال که با نی، این زبان روایتگر مثنوی آشنا شدیم به سراغ حکایت های او می رویم تا به تعبیر مولانا به شکایات او در قالب روایتها و تمثیلات گوش جان بسپاریم .

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
ادامه دارد...