۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

دل

به نام خدا
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

و اما راه نجات ...، مولانا برای تاثیرپذیری هر چه بیشتر و یافتن عزمی راسخ برای طی مسیر و یافتن راه نجات، شرطی قائل گردیده که آن هم داشتن سینه ای شرحه شرحه شده از فراق و جدایی از اصل و حقیقت خویش است. "شرحه شرحه" در معنای لغوی به معنای گوشتی است که به درازا تکه تکه شده باشد و به حق می توان گفت این تشبیه بیان کننده تمام و کمال حالت یک طالب راسخ و به جان آمده از این فراق است. دارا بودن این درد نیز خود مستلزم شریطی است که در وهله نخست باید آن را فراهم نمود. باید دید کی و چگونه است که دل آدمی صاحب این درد می شود و به حالتی می رسد که به تعبیر مولانا شرحه شرحه گردیده و از فرط آن جویای راه نجات و وصال می گردد؟ باید متذکر شد که صاحب درد شدن خود مستلزم صاحب دل بودن است چرا که فرد بی دل مجالی برای تجلی درد نمی یابد و دل، نه این پاره گوشت محبوس در سینه مادی است که مفهومی است بس بی نهایت از درک و عقلانیت آدمی که در زبان ادبی وعرفانی وحتی عامه، قلب مادی تنها آن را نمایندگی می کند. این عقلانیت بالفطره در فرد فرد نوع بشر نهاده شده است که در واقع این خود فرق بین انسان و دیگر مخلوقات است اما آنچه که انسان را به تعبیری بی دل می کند غفلت و مشغولیت های مادی است بنا براین در قدم اول باید با کمک عقلانیت بالفطره به آگاهی و درک کافی از وضع موجود رسید تا عمق فاجعه را دیده و آن را با پوست و استخوان درک نمود. پس باید که این عقلانیت را بر انگیخت و دل را از خواب غفلت بیدار نمود. افراد به طرق مختلف به این بر انگیختگی و بیداری رسیده و می رسند چنان که گذشت برخی حتی با یک سوال به یکباره از زیر خروارها اوهام سر بر آورده و با درک عمیق از مصائب، دلهاشان از این همه درد -به تعبیر مولانا- شرحه شرحه گردیده و پذیرای حقایق می گردند تا در این هنگام با همتی که به دست آورده اند به جستجوی راه نجات و رهایی رهنمون گردند.
در ادامه سعی بر آن است که با آگاهی بخشی شرایط این برانگیختگی را فراهم کنیم. از آنجا که روبرو شدن با هر یک از ابعاد مختلف این معظل خود به این فرایند کمک می کند از حالتی که مولانا آن را به احول بینی تعبیرمی نماید آغاز می کنیم.مفهوم احول بینی چیست و احول بین کیست؟ درلغت نامه دهخدا احول را
فردی گویند که چشمش کژباشد. در این عارضه فرد اشیاء را دو تا می بیند. اما غرض مولانا از این تعبیر چیست؟ انسان پس از انکه به دام من خود ساخته افتاد، نادانسته خود را دو تا می انگارد بدین معنا که با وجود من حقیقی خویش که همانا جان آدمی است برای خود منی قائل می شود که آن ساخته و بافته ذهن است و در ادامه آن را جایگزین جوهره حقیقی خود می نماید، ماحصل این فرایند منشا بسیاری از مشکلات است که یکی از آنها همین احول بینی است و جالب تراینکه این خود می شود عامل ادامه حیات آن دیگری(من خود ساخته) و بدین ترتیب انسان وارد حلقه بی نهایتی می شود که یکی دیگری را می آفریند و تقویت می کند و یکی از دلایل ماندگاری بشر در این بدبختی همین حلقه بی نهایت است که البته با داشتن این آگاهی، یکی از راه های خلاصی حذف نمودن یکی از طرفین حلقه است.
حال ببینیم در این احول بینی چه اتفافی می افتد که آدمی را در این حلقه بی نهایت معلق نگاه می دارد. فرد احول بین نادانسته دچار دوگانگی است، چرا نادانسته؟برای آنکه آگاهی به این دوگانگی خود عامل نابودی آن است لذا سعی آن من ذهنی بر آن است که که با تداوم این ناآگاهی به وجود خود بقا ببخشد در این راستا فرد بی وقفه مشغول گفتگوی ذهنی با خود ا ست گویی دو شخص در وجود او لانه دارد که یکی با دیگری صحبت می کند.نتیجه این احول بینی آن است که این فرد خود را با ذهن اندیشمند یکی می انگارد و در نتیجه تصور می کند آنکه می اندیشد خود و حقیقت فطری اوست.برای درک این حقیقت آنی به آنکه می اندیشد توجه کنید در همین آن این دو گانگی قابل لمس است چرا که در این حین دو عنصر خودنمایی می نمایند، یکی آنکه توجه می نماید و دیگری آنکه فکر می کند حال به این سئوال پاسخ دهید که کدام یک از این دو شمایید؟
آنچه که مسلم است پاسخ به این سوال خود رهگشای بسیاری از پیچیدگیهای حاصل از "من" ذهنی است و مداوت در این سئوال و توجه بیشتر به افکار می تواند همانند بارقه ای که شعله های آگاهی بخش آن هر لحظه در حال افزایش است، زوایای تاریک و دهشتناک درون آدمی را روشن و از گرفتاری او در هزار توی این خانه ازبست ویران نجات بخشد.
مولانا پدیده احول بینی را با بیان تمثیلی زیبا مطرح و راه نجات را نیز در قالب همان تمثیل بیان می نماید :

گفت استاد احولی را کاندر آ
زو برون آر از وثاق آن شیشه را
گفت احول زان دو شیشه من کدام
پیش تو آرم بکن شرح تمام
گفت استاد آن دو شیشه نیست رو
احولی بگذار و افزون‌بین مشو
گفت ای استا مرا طعنه مزن
گفت استا زان دو یک را در شکن
چون یک بشکست هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از میلان و خشم
شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او شیشه را دیگر نبود

و در ادامه ارتباط مستقیم خشم و شهوت را با احول بینی بیان می نماید که در اینجا شهوت به معنای لقوی آن یعنی کشش شدید در خواستن است و خشم تنها به عصبانیت و رفتار عصبی ختم نمی شود بلکه همه غلیانات منفی تندی است که درون را به آشوب می کشد

خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند

خشم چیست؟ چرا ما نسبت به دیگران خشم می گیریم ؟ ریشه و عواقب آن چیست؟
همه ما به نوعی خشم را تجربه کرده ایم، احساسی که از درون آدمی می جوشد اما ظاهرا عاملی بیرونی دارد. بالعکس آنچه تصور می شود خشم احساسی نیست که به یکباره ایجاد شود بلکه این حس در درون آدمی هست و بر روی هم انباشته می شود و به یکباره بر اثر یک عامل بیرونی بروز کرده و خشونت می آفریند خشونتی که در همه حال درون انسان خشمگین را به کام حریق خود کشیده می سوزاند.خشم تنها داری یک ریشه است و باقی عوال چون تغذیه و محیط بر هر چه شعله ور شدن آن دامن می زنند و این ریشه چیزی نیست جز من ذهن بافته. حال ببینیم ارتباط خشم با این من واهی چیست؟
یکی از خصوصیات بارز این من خود بافته، خود خواهی و تلاش برای حفظ خود است. از عوامل مهمی که در حفظ و جلوگیری از نابودی آن نقش دارد خشم است به طوری که نسبت به هر آنچه که موجودیتش را تهدید کند با ابزار ذهن تولید خشم نموده و فرد را تشویق به خشونت می کند.چنین فردی در همه حال در حال گفتگو و کشمکش با خود است گویی در درونش فرد دیگری از جفای مردمان، بی وفایی ایشان، از رتبه و درجه اجتماعیشان می نالد و خود را در مقایسه با ایشان حقیر می انگارد وبرایند این گفتگو ها احساسی پر از نفرت است که وجود آدمی را در بر میگیرد
ادامه این بحث در همین پست و در روزهای آینده ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر